مـاجرای "زعـفر (جنـی) "از زبان خـودش

عـاشقان ابا عبدالله الحسیـن (ص)

🔳 ماجرای “زعفر جنی” از زبان خودش

🌹… ﺧﻮﺩ ﺯﻋﻔﺮ ‏(  ﺟﻨﯽ‏) ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :

👈🏻ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺮﺳﺦﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺮﺳﺦ ﺭﺍ ﻟﺸﮑﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺻﻔﻮﻑ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯾﻢ . 

👈🏻ﻣﻠﮏ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ٬

👈🏻ﻣﻠﮏ ﻧﺼﺮ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ 

👈🏻ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ٬

👈🏻ﻭ ﺩﺭﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﮑﺎﺋﯿﻞ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﻭﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﻃﺮﻓﯽ 

💕ﻣﻠﮏ ﺍﺳﺮﺍﻓﯿﻞ ٬ 

💕ﻣﻠﮏ ﺭﯾﺎﺡ ٬

💕ﻣﻠﮏ ﺑﺤﺎﺭ ٬ 

💕ﻣﻠﮏ ﺟﺒﺎﻝ ٬ 

💕ﻣﻠﮏ ﺩﻭﺯﺥ ٬ 

💕ﻣﻠﮏعذﺍﺏ ٬ 

ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﻟﺸﮑﺮﯾﺎﻥ ﺧﻮﺩﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩﻫﺴﺘﻨﺪ . 

👈🏻ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﯾﮑﺼﺪﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﺗﺎ ﺧﺎﺗﻢ ﻫﻤﻪ ﺻﻒ ﮐﺸﯿﺪﻩ ٬ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺘﺤﯿﺮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ .
👈🏻ﺧﺎﺗﻢ ﺍﻧﺒﯿﺎﺀ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏( ﻋﻠﯿﻪﺍﻟﺴﻼﻡ ‏) 

🦋ﻣﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ‏

📖« ﻭﻟﺪﯼ ﺍﻟﻌﺠﻞ ﺍﻟﻌﺠﻞ ﺍﻧّﺎﻣﺸﺘﺎﻗﻮﻥ ‏» 

🦋ﯾﻌﻨﯽ :

👈🏻 ‏« پسرم ! ﻋﺠﻠﻪ ﮐﻦ ! ﻋﺠﻠﻪ ﮐﻦ ! ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﮐﻪﻣﺸﺘﺎﻕ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﻢ . ‏»

👈🏻ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﯾﮑﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻭﺟﺮﺍﺣﺎﺕ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ٬ ﭘﯿﺸﺎﻧﯿﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ٬ ﺳﺮﺵﻣﺠﺮﻭﺡ ٬ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﻧﻔﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ ﺧﻮﻥ ﺍﺯﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﺭﻩ ﻣﯽ ﺟﻮﺷﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻼ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﺑﻪﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻧﻤﯽﻧﻤﻮﺩ.ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕﺑﺮﺳﻢ . ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺭﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡﺣﺴﯿﻦ ‏( ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ‏) ﺳﺮ ﻏﺮﺑﺖ ﺍﺯ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻠﻨﺪﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ

🦋ﻓﺮﻣﻮﺩ:

👈🏻‏« ﺍﯼ ﺯﻋﻔﺮ ! ﺑﯿﺎ ‏»

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻫﻤﻪ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩﻧﺪ . 

ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﺧﺪﻣﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﻭ 

🦋ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ : ‏

👈🏻« ﻣﻦﺑﺎ ﺳﯽ ﻭ ﺷﺶ ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﺭﯼ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ.‏»

 🦋ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ :

👈🏻 ‏« ﺍﯼ ﺯﻋﻔﺮ ! ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪﯼ !ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺧﺪﻣﺖ ﺗﻮﻗﺒﻮﻝ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻻﺯﻡ ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﺪ . ‏»

🌹ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ : ‏

👈🏻« ﻗﺮﺑﺎﻧﺖ ﺷﻮﻡ ﭼﺮﺍ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽﻓﺮﻣﺎﯾﯽ ؟ ‏»

🦋ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ :

👈🏻 ‏« ﺷﻤﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺁﻧﻬﺎ

ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﻭﺕ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ . ‏»

🦋ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ :

👈🏻 ‏« ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﻫﻤﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﮔﺮ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﺭﺭﺍﻩ ﺭﺿﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ‏»

👈🏻ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : 

‏👐« ﺯﻏﻔﺮ ! ﺍﺻﻼ ﻣﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻟﻘﺎﯼ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ . ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﻦ ٬ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ٬ ﻣﺮﻫﻢ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ‏»

📚ﺑﺤﺎﺭﺍﻻﻧﻮﺍﺭ ﺝ 44 ﺹ 330

آیا یار غار پیامبر (ص) « ابـوبکر» ترسیـده بود ؟

?جـای بسی تعجب و تأسف است که پیروان اهل سنت در مورد یار غار پیامبر بسیار مبالغه می نمایند و مفتخرند که ابوبکر در حال فرار از مکّه ، همراه پیامبر (ص) بوده است . ولی توجهی به فداکاری حضرت علی (ع) در «لیله المبیت » ندارند که حضرت نه تنها از موضع خطر فرار نکردند ، بلکه در دل خطر به جای رسول خدا (ص)در بستر خوابیدند

حالا شما با حق و انصاف قضاوت نمایید: آیا فرار از خطر با فضیلت تر است یا در دل خطر ماندن به خاطر جان رسول و فرستاده خدا ؟!

آیـا یـار غار پیامبر ترسیده بود ؟پیامبر (ص) در حالیکه از مکه خارج می شد، با ابوبکر برخورد نمود. او بخوبی می دانست که چرا پیامبر (ص) شبانه از مکه بیرون می رود

پیامبر (ص) بدون تأمل با ابوبکر به طرف بیرون شهر به سمت مدینه و یثرب رهیپار شدند

?خوب ! آیا این احتمال نمی رود که شاید کفار ابوبکر را ببیند و با کمی شدت و عصبانیت از او سؤال کنند:پیامبر (ص)را ندیدی ؟ و او نیز از ترس بگوید :چرا! از فلان مسیر حرکت می کرد !

? شاید گفته شود که : ابوبکر هرگز نمی ترسید … پس باید در جواب گفت : چگونه در محضر رسول خدا (ص) که حریم امن الهی بوده، ترسیده است؟! با این توصیف به طریق اولی، در نزد کفّار هم ترسیده و هم…

? در کتاب «عقــد الـغرید» آمده است :مأمون علماء بزرگ اهل سنت را جمع کرد و به آنان گفت :« من ثابت میکنم که علی بعد ازپیامبر (ص) افضـل از مردم بود.»یکی از علمـاء اهل سنت گفت:خیر! ابوبکر افضل بود! چون یار غار پیامبر(ص) بود ……مأمون در جواب گفت :« همین آیه ” ثانی اثنین اذهما فی الغاز اذیقول لصاحبه : لاتحزن ان الله معنا»دلیل بر ضعف ایمان ابوبکر است نه فضیلت او »… فریاد علماء اهل سنت بلند شد و به اعتراض گفتند : چگونه یا خلیفه؟!

مأمون گفت :«آکان رضی ام سخطا؟»

آیا خداوند از ترس او راضی بود یا غضبناک ؟

اسحاق در جواب گفت :«اِنَّ ابابکر انما حزن من اجل رسول الله (ص) خوفاً علیه و غماً ان یصل الی رسول الله شیء من المکروه »؛

(ابابکر ترس برای رسول خدا داشت و ناراحت بود از اینکه مبادا ناراحتی به پیامبر برسد!)

مأمون گفت : اگر می گویی حزن ابابکر مورد رضایت خدا بود ، پس چرا پروردگار به پیامبر می فرماید : به مصاحب خود بگو :«لا تحزن!»

پس ، حزن ابابکر مورد غضب خدا بوده است .( به دلیل نهی خدا)

?"""کتـاب افــسانه خلافت « مهدی دانـشمـند صـ۴۴ـــ تا صـــ۴۶ـــ »?

?برای نمونه در مناظره امام باقر(ع) و حروری آمده است :

حـروری به امام (ع) گفت : ابوبکر چهار صفت داشت که به سبب آن ها سزاوار امامت بود. امام (ص) فرمود : آن صفات کدام اند؟ گفت : او اولین صدیق بود و ما او را نمی شناسیم مگر اینکه او را صدیق بخوانند ؛ دوم آن که در غار (ثور ) همراه پیامبر (ع) بود ؛ سوم آنکه در کنار پیامبر (ص) دفن شد. امام (ع) فرمود : آیا این صفات مختص ابوبکر است و دیگران از آن بی بهره اند ؟ گفت : آری . امام (ع) فرمود : وای بر تو ! این صفات که گمان میکنی منقبت ابوبکر است ،و منقصت اوست …اینکه گفتی در غارهمراه پیامبر (ص) بود. از چند جهت رذیلت است و نه فضیلت : نخست آنکه آنچه در این آیه آمده این است که ابوبکر با پیامبر (ص) از مکه خارج شده و همراه او بوده است ؛ در حالی که خداوند در قرآن می فرماید ، گاه ممکن است کافر همراه مؤمن گردد : « قَـالَ لَهُ صَـاحِـبُهُ و هُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ» و «أَن تَقُومُواْ لِلّٰهِ مَثْنیٰ وَ فُرَدَیٰ ثُمَّ تَتَفَکَّرُواْ مـَا بِصَـاحِبِکُم مّـِن جِـنَّةٍ».  بنابراین همراهی با پیامبر (ص) برای ابــوبـکر ـ که نه ستمی از او باز داشت و نه با دشمن پیامبر (ص) جنـگید ـ مدحی نیسـت

?"""هـمان ، ج ۲۷ ،ص ۳۱۸""""?

نمونه افراط در عبادت

یکی از ارزش های انسانی که اسلام آن را صدرصد تأکید می کند، عبادت است. عبادت به همان معنی خاصش مورد نظر است                                                                             « البته در اسلام هر کاری که انسان برای خدا انجام دهد، عبادت است . انسان وقتی که دنبال کار و کسب و شغل و فعالیت می رود و قصدش این است که با این کار، خود را از دیگران بی نیاز گرداند و عائله اش را اداره کند و جامعه خود خدمت نماید ، در حال عبادت است.» یعنی همان خلوت با خدا ، نماز ، دعا ، مناجات ، تهجّد ، نماز شب و مانند آن که جزء متون اسلام است و اسلام حذف شدنی نیست . ?عبادت یک ارزش واقعی است ولی اگر مراقبت نشود ، جامعه به حد افراط به سوی این ارزش کشیده می شود ؛یعنی اساساً اسلام فقط می شود عبادت کردن ، فقط می شود مسجد رفتن ، نماز مستحب خواندن ، دعا خواندن ، تعقیب خواندن ، غسلهای مستحب بجا آوردن ، تلاوت قرآن . ? اگر جامعه در این مسیر به حد افراط برود، همه ارزشهای دیگر آن محو می شود‌، چنانکه می بینیم  در تاریخ اسلام چنین مدّی در جامعه اسلامی پیدا شده و حتی در افراد چنین مدّی را می بینیم . افراد صددرصد بی غرض که هیچ نمی شود نمی شود آنها را متهم کرد ، به این وادی افتاده اند و وقتی به این جاده کشیده شدند دیگر نمی توانند تعادل را حفظ کنند . چنین شخصی نمی تواند بفهمد که خدا او را انسان آفریده و فرشته نیافریده است اگر فرشته بود، باید از این راه می رفت . انسان باید ارزشهای مختلف را به طورهماهنگ در خود رشد دهد. ?به پیغمبر اکرم (ص) خبر دادند که عده ای از اصحاب غرق در عبادت شده اند . ناراحت و عصبانی به مسجـد تشـریف آورد و فریـاد کشید : مـا بالُ اَقْــومٍ؟ چه می شود گروه هایی را ؟ چه شان است؟ ( تعبیر مؤدبانه ای است که می گوییم چه مرضی دارند؟ ) شنیده ام چنین افرادی در امت من پیدا شده اند . من که پیامبر شما هستم این طور نیستم ؛ هیچ وقت همه شب تا صبح را عبادت نمی کنم، قسمتی از آن را استراحت می کنم، می خوابم. من به خاندان و همسران خود رسیدگی میکنم ، هر روز روزه نمیگیرم ، بعضی روزه ها روزه می گیرم ، روز های دیگر را حتما افطار میکنم . کسانی که این کارها را پیش گرفته اند ، از سنت من خارج اند .  ? پیغمبر وقتی احساس می کند یک ارزش از ارزشهای اسلامی سایر ارزش ها را در خود محو می کند ، یعنی جامعه اسلامی به یک طرف مد پیدا کرده است ، شدیداً با آن مبارزه می کند . ?عمروبن عاص دو پسر دارد : یکی به نام محمد که تیپ پدرش است، یعنی اهل دنیا و مادی و دنیا پرست است ، و دیگری به نام عبداالله که نسبتاً پسر نجیب تری است. همیشه در مشورتهایی که پدر با دو پسرش میکرد ، عبدالله پدر را دعوت به جانب علی(ع) می کرد و آن پسر دیگر به پدر می گفت: خیری از علی نمی بینی ، برو طرف معاویه . یک وقت پیغمبر به عبدالله رسید و فرمود : چنین به من خبر داده اند که شبها تا صبح عبادت می کنی و روزها روزه میگیری ،گفت: بله یا رسول الله ، فرمود: ولی من چنین نیستم و قبول هم ندارم و این کار درست نیست ؛ این کار را ترک کن. ?گاهی جامعه به سوی زهد کشیده می شود . زهد خودش حقیقتی است، قابل انکار نیست، یک ارزش است و دارای آثار و فواید . محال و ممتنع است که جامعه ای روی سعادت ببیند یا لااقل آن را بتوانم جامعه اسلامی بشماریم در حالی که در آن جامعه این عنصر و این ارزش وجود نداشته باشد. اما می بینید گاهی همین ارزش، جامعه را به سوی خود می کشد؛ دیگر همه چیز می شود زهد ، غیر از زهد چیز دیگری نیست. ? “"” انـسـان کـامل /شهید مرتضـی مطـهری /"""? صـ۳۶ـــ

قصـہ "لیله المبیت" چیست؟

آنگاه که کفار قریش در “دارالندوه"تصمیم به کشتن رسول خدا (ص) گرفتند،جبرئیل آن حضرت را خبر داد و گفت : خداوند دستور می دهد که از مکه خارج شوی و به مدینه هجرت نمایی .

رسول خدا (ص)، حضرت علی (ع)را از این ماجرا آگاه کرد و فرمود :تو در جای من میخوابی و لباس مرا بر روی خود می کشی به طوری که خیال کنند من خوابیده ام".

حضرت علی (ع) عرض کرد :یا رسول الله (ص)، اگر من جای شما بخوابم شما به سلامت خواهید بود ؟ فرمود :آری!

امیر المؤمنین (ع) خندان شد و سجده شکر به جای آورد و این سجده شکری بود که در این امت واقع شد. پس ، سر از سجده برداشت و عرض کرد :برو به هر سو که خدا تو را مأمور گردانیده است. جانم فدای تو باد! و هر چه میخواهی مرا امر فرما که به جان قبول میکنم و در هر باب از حق تعالی توفیق می طلبم .

آن حضرت از مکه خارج شده و حضرت علی (ع) آن جوان ۲۳ ساله، در جای پیامبر خوابید(( در حالی که ۴۰ نفر مسلّح اطراف خانه (ع) را گرفته و منتظر رسیدن صبح بودند که یک باره حمله کرده و همگی آن حضرت را بکشند تا بنی هاشم نتواند با همه قبایل بجنگد و به خون بها راضی شود ))

دشمنان خانه را به محاصره خود درآورده بودند و به اتفاق رأی ، تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند.

نقشه اجرای قتل حوالی سپیده دم بود تا در روشنایی صبح.آشکارا پیامبر را ببینند و سپس به کشتنش اقدام نمایند .و زمانیکه بنی هاشم قاتلین را مشاهده کنند و از هر قوم و قبیله ای یک نفر از آنها را بنگرند ،نتوانند به خاطر کشته شدن یک نفر ، با تمام قبایل به جنگ و نزاع برخیزند.

ولی طرح مدبرانه پیامبر (ص)و فداکاری علی (ع) نقشه دشمنان را نقش بر آب نمود و موجب نجات و بقای رسول خدا(ص) گردید. تا بتواند اسلام را آشکارا تبلیغ نماید

وقتی که هوا روشن شد و مشرکان به طرف بستر هجوم آوردند تا پیامبر را غافلگیر نموده و به قتل برسانند ؛ناگهان علی از بستر بلند شده و به آنان حمله ور شد.

مشرکان وقتی او را شناختند پراکنده شده و از تصمیم خود منصرف شدند و حیله آنها در این همدستی ، از هم پاشیده شد

آنگاه که آن حضرت در جای رسول اکرم (ص) خوابید، خداوند به جبرئیل و میکاییل وحی فرمود :(( من میان شما برادری قرار داده ام و عمر یکی را بر دیگری زیاد قرار داده ام . کدام یک برادرش را بر خود مقدّم میدارد؟هر دو مرگ را مکروه دانسته و حاضر نشدند! خداوند به آن دو وحی فرمود:(( آیا مانند ولیّ من “علی بن ابیطالب )نیستید که میان او و پیامبرم محمد (ص) برادری قرار دادم و او حیات محمد را بر حیات خود اختیار نمود و در بستر او خوابید و او را با نفس خود حفظ کرد؟! به زمین نازل شوید و علی را از دشمن حفظ کنید!))

جبرئیل به امر خدا به زمین آمد و در بالای سر حضرت (ع) نشست و میکائیل نیز در پایین پای آن حضرت .

جبرییل می گفت :"بخّ بخّ لکَ ! من مثلک یابن ابی طالب ؟ ولله یباهی بک الملائکه!"”

آری امیر المؤمنین (ع) در جای پیامبر خوابید و ردای آن حضرت را بر خود پوشید . کفار قریش خواستند تا آن شب به خانه ی آن حضرت بریزند ؛ ولی ابولهب که یک تن از ایشان بود ،مانع شد . گفت : نمیگذارم که شب داخل شوید زیرا که در این خانه اطفال و کودکان هستند !

امشـب او را حراست می نماییم ؛ صبح بر او میریزیم.

همین که صبح هنگام فرا رسید و خواستند قصد خود را عملی سازند ، امیر المؤمنین (ع)مقابل آنان برخاست و بانگ برآورد . آن جماعت گفتند : یاعلی (ع) محمد (ص)کجاست ؟ فرمود:شما او را به من نسپرده بودید ،خواستید او را بیرون کنید او خود بیرون رفت !

پس دست از علی برداشته و به جستجوی پیغمبر پرداختند . و حق تعالی این آیه را در شأن امیرالمؤمنین (ع)فرو فرستاد :"  و من الناس من یشتری نَفسَهُ ابتغآءَ مَرضاتِ الله و الله رؤوف بالعباد “:: و بعضی از مردم«مؤمن و ایثارگر مانند علی˝ع˝ در لیله المبیت » نسبت به بندگانش مهربان است ” بقره ۲۰۷

 ""کــتاب افسانه خلافت «مهدی دانشمند صــ۴۱ـ»"""پـرسـش هـفـتم

 

 

دارالندوه

دارالندوه ، محـل گردآمدن اشراف قریش در مکه

درعصر جاهلیت برای مشورت و تصمیم گیری

درباره مسائل مختلف بود. اموری چون پیمان خزاعه و بنی هاشم،

فراهم شدن زمینه حلف الفضول و تصمیم قریش برای قتل

پیامبر(‌ص) اسلام از تصمیمات مهم دارالندوه بود